زندگینامه شهید یوسف کلاهدوز
در روز اول دیماه 1325 در شهرستان «قوچان» متولد شد. پدر و مادر متدین او نامش را «یوسف» گذاشتند و در تربیت و پرورش فرزندشان از هیچ کوششی فروگذار نکردند، به گونهای که تربیت و هوشمندی او در طول دوران تحصیل، همواره توجه معلمین و مسؤولین مدارسی که شهید در آن تحصیل میکرد را جلب مینمود.
با ورود به مقطع دبیرستان، توانست به مجموعهی آگاهیهای علمی و از جمله معلومات مذهبی خود بیفزاید. او با مطالعهی کتب مذهبی بیش از گذشته با احکام نورانی اسلام آشنا شد. این مطالعات باعث شد تا با همیاری دوستانش، کتابخانهای را در دبیرستان تأسیس و جوانان علاقهمند به مطالعه را گرد هم آورد. با وجودی که در آن زمان عمّال رژیم شاه به فروریختن فرهنگ اسلامی کمر همت بسته و مانعتراشی میکردند، یوسف سعی داشت تا هرچه بیشتر فرهنگ غنی اسلام را در محیط زندگی گسترش دهد. از این رو پیشنهاد برگزاری نماز جماعت را در محیط دبیرستان مطرح کرد، که با استقبال خوب دیگران روبرو شد.
شهید کلاهدوز به مطالعهی تنها اکتفا نکرد، بلکه سعی داشت آموختهها و خصلتهای نیکوی خود را به دیگران نیز منتقل نماید. او در سنین جوانی، ایثار و فداکاری و از خودگذشتگی را عملاً به دیگران یاد میداد و رفتار و حرکاتش سرمشق و الگویی برای همگان بود.
پس از پایان تحصیلات دبیرستان ـ به رغم آنکه ارتش آن زمان، محل مناسبی برای افراد مذهبی نبود، وارد دانشکدهی افسری شد، او با اهداف خاصی وارد این لباس شد و خود را در ظاهر معتقد به رژیم نشان میداد، ولی عملاً به ترویج اصول و ارزشهای اسلامی میپرداخت و افرادی را که رگههای مذهبی داشتند به تشکلهای اسلامی و مبارز پیرو خط امام پیوند میداد تا از این راه بتواند به مبارزاتش وسعت بخشیده و ضربات اساسی بر پیکرهی حاکمیت آن زمان وارد نماید. وی در این راه از هیچ کوششی فروگذار نبود و هر جا شخصیتی را میشناخت که در راه اعتلای اسلام قلم میزد و قدم برمیداشت با او ارتباط برقرار میکرد. شهید دکتر آیت و شهید حجتالاسلام محمد منتظری از جمله کسانی بودند که با آنها روابط نزدیکی داشت.
او مدت هفت سال در لشکر شیراز به خدمت مشغول بود.
با اینکه وضعیت شغلی او به گونهای بود که میتوانست زندگی نسبتاً مرفهی داشته باشد، لیکن توجه به دیگران و ایمان به خدا، او را از این کار باز میداشت، تا جایی که همان حقوق ماهیانهاش را اغلب اوقات در راه خدا انفاق میکرد. توجه او به قرآن و فرامین الهی باعث حساسیت جاسوسان رژیم پهلوی شده بود. آنها او را تعقیب میکردند، هرچند او با انواع لطایفالحیل آنها را فریب میداد. تیزهوشی، زیرکی و کفایت شهید کلاهدوز نه تنها موجب برطرف شدن سوءظن ضداطلاعات گشت، بلکه منجر به خوشبینی و پیشنهاد انتقال وی به گارد شاهنشاهی شد. او هر قدمی را که برمیداشت، جوانب امر را در نظر میگرفت و سعی داشت تا با ریشهیابی دردها، سرچشمهی آنها را بیابد، تا آنجا که وقتی از او سؤال شد که «چرا با توجه به موقعیتی که داری، شاه را نمیکشی؟» پاسخ داد:
«باید دستور برسد. نباید خودسرانه عمل کرد و بیگدار به آب زد. زیرا من از آقا «حضرت امام خمینی (ره) دستور میگیرم.»
در همین مقطع، برای فرستادن نیرو به فلسطین با مبارزین مسلمان همکاری داشت.
وی در همان شرایط که جامعه در یک حالت خفقان به سر میبرد، با چند واسطه با حضرت امام (ره) ارتباط داشت و از راهنماییهای ایشان بهره میبرد و در تشکل نیروها و شتاب بخشیدن به روند انقلاب فعالیت مستمر داشت و سعی میکرد که اطلاعات سری را دراختیار مبارزان مسلمان قرار دهد.
همه رفتارهای شهید کلاهدوز در شیراز، در گرو اسلام و اعتقادات پاکش بود و آلوده زیستن را در قاموس او راهی نبود. چون چشمهای میجوشید به این امید که کویر دلها را به سرسبزی ایمان نوید دهد. راز و نیازهای شبانه، او را چنان ساخته بود که تحتتأثیر زیر و بمهای زمانه رنگ نمیباخت. مظهر وارستگی و تقوی بود و هیچگاه به مفاسد آلوده نمیشد. عاشق ولایت فقیه بود و از هرجا که میتوانست خود را به حبل ولایت متصل میکرد. در این دوران با همسری متقی و پاکدامن ازدواج میکند. با اینکه وضعیت شغلی او به گونهای بود که میتوانست سرمایه و ثروت زیادی را کسب کند و زندگی تجملاتی داشته باشد، اما چون ایمان به خدا بر وجودش حکومت میکرد هرگز ثروتی را برای خود نمیخواست.
مونس و همدم او در تمامی اوقات قرآن کوچکی بود که پیوسته همراه داشت و هرگاه فرصت مییافت آن را میگشود و از سرچشمه زلال این وحی الهی سود میجست. همین امر یعنی پیروی جزء بجزء احکام الهی و دستورات قرآن او را به گونهای ساخته بود که زندگی وی پر از خیر و برکت باشد. با مرحوم شهید دکتر بهشتی در سال 1342 و در فعالیتهای اجتماعی و سیاسی 15 خرداد در اصفهان آشنا گردید و از این طریق خود را هرچه بیشتر به ولایت فقیه متصل کرد. در همین ایام بود که پیشنهاد ورود به گارد به وی داده شد با اینکه دست و دلش میلرزید و میدانست که گارد قلب رژیم است ولی وظیفهاش به او حکم میکرد که هرچه بیشتر به نقطه رأس هرم نزدیک شود و گام مؤثرتری در جهت عملی ساختن هدفهای خود بردارد. با مشورتی که با منابع متصل به مرجع ولایت داشت به او گفته شد که ورود به گارد را بپذیرد.
ورود او به گارد در حکم وسیلهای بود که بتواند اطلاعات کسب، و به دستگاه ضربه وارد کند و هستههای بینش را در گارد و ارتش شکل دهد. پس با امام رابطه برقرار کرد، و با راهنماییهای ایشان، نیروهای متعهد و انقلابی را جذب ، و سعی کرد اطلاعات سری را در اختیار مبارزان مسلمان قرار دهد. در دانشکده افسری تدریس میکرد چون از این راه بهتر میتوانست نیروهای متعهد و انقلابی را شناسایی کند. در زمینه تبلیغ اسلام در ارتش، انواع فعالیتهای را انجام میداد و چنان شد که در اوج تظاهرات دهم محرم در تهران، سالن غذاخوری افسران و درجه داران گارد در پادگان لویزان، پذیرای حادثهای دردناک برای رژیم منفور شاهنشاهی گردید که هیچگاه در مخیلهاش خطور نمیکرد و خبر وقوع این حادثه را رسماً اعلام نکرد، لیکن بزودی تمام مردم مطلع شدند و سرانجام انقلاب اسلامی پس از طی مراحل سخت مبارزاتی به دست توانای رهبر کبیر انقلاب اسلامی حضرت امام خمینی (ره) با شرکت مردم دلیر و انقلابی ما و با همت نیروهای معتقد و مسلمان به پیروزی رسید. در آن هنگام که جریانات گوناگون اجتماعی و انحرافهای پیدرپی، جوانان ما را آماج تیرهای خود قرار داده بود، بهاییت با شیوههای خاص خود در حال جذب جوانان ما به سوی خود بودند، شهید کلاهدوز تمام هم و غم خود را صرف مجادله و مخالفت با این طیف وسیع تبلیغات آلت دست حاکمیت ظلم کرد. پس در دوران اوجگیری انقلاب، فعالانه در تمامی صحنهها حضور مییابد و با ورود امام به ایران، بر فعالیتهای خود میافزاید. مواقعی که افسر نگهبان میشد دفتر وقاعی روزانه را میدید و چیزهایی را که مهم بودند برای گروه میآورد تا تجزیه و تحلیل کنند و خط مشی بعدی کشور و مبارزات را تعیین کنند. تا جایی که در شب 21 بهمن 57، متوجه نقل و انتقالات مشکوکی در سطح پادگان، و متوجه نقشههای فاجعهآمیز آنها میشود. از این رو شب،پست نگهبانی را از افسر نگهبان تحویل میگیرد و به هر وسیلهای خود را به اتاق تیمسارها میرساند و متوجه نیت پلید آنها میگردد. سپس از پادگان خارج میشود و خبر را به بیت امام میدهد و به پادگان باز میگردد و تا صبح مشغول بیرون آوردن سوزن چکاننده تانک ها میشود و بدین ترتیب بزرگترین توطئه رژیم را مبنی بر گلولهباران فرودگاه، مجلس، مرکز رادیو و تلویزیون، میدان ارگ، راهآهن و بیت امام را عقیم میگذارد.
با سقوط رژیم، تسخیر پادگانها به دست مردم و اعلام همبستگی ارتش با مردم، شهید کلاهدوز که مرد میداندار عرصه عشق بود در پی آن شد که با تمامی نیرو از این ثمره گرانبها نگاهبانی کند. پس او بیدارتر از پیش، انقلاب را پاس میداشت و از حریم اسلام و انقلاب، مراقبت و محافظت بیشتری میکرد.
او با ارادهای خلل ناپذیر، شب و روز از وسایل، ابزار و ادوات پادگانها حفاظت میکرد و در دستگیری سران رژیم، نقش مؤثری داشت. در زمانی که عده ای دم از انحلال ارتش میزدند ایشان سخت مخالفت کرد و با اطاعت از فرمان حضرت امام (ره)، کار سازمان بخشیدن به ارتش را برعهده گرفت.
گروهی که هسته مرکزی آن با همت والای کلاهدوز، اقاربپرست و تنی چند از نظامیان متعهد و نیروهای انقلابی تشکیل گردید و ارتش مکتبی از رهاوردهای شایان توجه این ستاد بود. نقش مؤثر و کارساز شهید کلاهدوز تنها در حوزه عمل این کمیته خلاصه نمیشد بلکه او به همراه شهید منتظری و شهید نامجو واحدی از نیروهای انقلابی را در گارد سابق تشکیل داد و خود بهترین مشاور مطلع و آگاه برای آنها بود. همکاری او با سپاه از قبل از تشکیل سپاه بود. او به همراهی شهید منتظری و تنی چند از نیروهای متعهد تشکیلاتی به نام «پاسداران انقلاب» را ایجاد کرد. هنگامی که سپاه به صورت منظم به عنوان یک نهاد به امر حضرت امام (ره) ایجاد گردید، کلاهدوز جزء اولین کسانی بود که با میل و رغبت خود به سپاه روی آورد و به عنوان یکی از اعضای شورای عالی سپاه انتخاب شد. باید او را به حق از بنیانگذاران و از محورهای اصلی سپاه دانست. نقش او در لحظه لحظه های این نهاد مقدس مشهود است. با آن اعتقادات عمیق از همان ابتدا، امر مهم آموزش را در سپاه از طرف نماینده شورای انقلاب برعهده گرفت و در نتیجه فعالیتهای چشمگیر، قائممقام فرمانده سپاه گردید. او از جمله کسانی بود که توانست سپاه را در مقابل تمامی توطئه های داخلی و خارجی حفظ کند و پس از مدتی ارتش و سپاه به همت او و یارانش به عنوان دو بازوی توانمند انقلاب شدند. شهید کلاهدوز معتقد بود که سپاه باید نیروی منظم زمینی و هوایی داشته باشد و به پیروی از همین نیات،موفق شد با کمک افراد متخصص و متعهد طرح تشکیل یگان هوایی را در سپاه تهیه کند. این یگان، در شهریورماه 1366 به فرمان حضرت امام به عنوان نیروی هوایی سپاه رسماً تشکیل و گسترش یافت. کلاهدوز دریافته بود که آمریکا درصدد ترفندهای جدیدی برای ضربهزدن به اسلام است. از این رو مسأله جنگهای پارتیزانی و آموزش آنها را برای اعضای سپاه پیشنهاد کرد و سپس در پی جذب نیروهای نخبه در سپاه شد. زیرا معتقد بود سپاه به افراد متعهد و متخصص برای افسری نیاز دارد و برای این منظور از هیچ کوشش و تلاشی فروگذار نکرد.
وادی ششم زندگی او، دوران جنگ تحمیلی و دفاع مقدس است که او در اوج توطئهها، دسیسه تمامی کفر را بر ملا میسازد تا از پلکان عرش الهی با نردبان عشق بالا رود و هر پله را با خون خود رنگین کند تا زردی چهرهاش را با سرخی شهادت، صبغهای الهی بخشد. در عملیات شکستن حصر آبادان، که با فرمان صریح حضرت امام (قدس سره) آغاز شد، شهید کلاهدوز نقش بسزایی داشت. کلاهدوز هرگز ارتباط خود را با ارتش قطع نکرد و براین اساس جلسات متعددی با افراد رده بالای ارتش و سپاه برگزار میکرد و در نزدیک شدن این دو نهاد مردمی، تأثیر بسزایی داشت.
شهید کلاهدوز و عملیات ثامن الائمه ع
نقش ایشان در عملیات ثامن الائمه بسیار تعیین کننده بود، ایشان از همان ابتدا در طراحی و سازماندهی و هماهنگی بین ارتش و سپاه تلاش بی وقفه داشت از همان زمان که آبادان در محاصرة دشمن قرار داشت و بنی صدر طرح تخلیة شهر را مطرح کرده بود؛ کلاهدوز به خدمت حضرت امام س رسید و از ایشان در این باره نظرخواهی کرد که حضرت امام س در جواب فرمودند حصر آبادان شکسته شود
در ارتباط با انجام عملیات شکستن حصر آبادان، وقتی که کلاهدوز با رأی منفی تعدادی از فرماندهان روبرو می شود، می گوید شاید شما فکر می کنید که ممکن است ما در طی این عملیات ششصد تا شهید بدهیم و به خاطر این، در جهت انجام عملیات کوتاهی می کنید اصلاً چه تحلیلی دارید از اینکه در جبهه های ما بدون اینکه دست به عملیات بزنیم، این قدر شهید ندهیم، چه بسا که ما درست عمل کنیم و اینقدر هم شهید ندهیم
او پیوسته در ارتباط با شکستن حصر آبادان می گفتاکنون که حضرت امام فرمودند حصر آبادان باید شکسته شود، اگر ما زنده نبودیم بر ما تکلیف نبود، ولیکن اکنون که زنده ایم، مکلف هستیم که فرمان امام را اجرا کنیم و حصر آبادان را بشکنیم ما هشت ماه خون دل خوردیم و صبر کردیم
زیرا آن نامردبنی صدر نمی گذاشت که ما کاری بکنیم، به این خاطر دست روی دست گذاشته بودیم و نظاره گر صحنه بودیم؛ ولیکن حالا دیگر تکلیف ما تمام است و هیچ بهانه ای نداریموی همچنین می گفت شاید شما به نیروهای رزمندة ما ایمان نداشته باشید؛ اما شما فقط به من 48 ساعت فرصت بدهید، آن وقت من قدرت رزمندگان اسلام را در عمل به شما نشان خواهم داد
این سخن فقط یک ادعا نبود، بلکه در عمل هم ثابت شد که تمام آن چیزهایی را که کلاهدوز می گفت، واقعیاتی بود که به خاطر شناختی که از قدرت رزمی نیروها به دست آورده بود، ابراز می کرد زیرا وقتیکه نیروهای ما دست به عملیات زدند، همان شد که کلاهدوز گفته بود؛ چون در همان ابتدای عملیات، یکی از فرماندهان که از جبهة دارخوئین به قلب دشمن زد، تا صبح فردا مارد را گرفت و از آنجا پیام داد که اگر اجازه بدهید، باز هم دشمن را وادار به عقب نشینی و شکست خواهیم کرد
جالب اینکه بعد از انجام عملیات، تعداد اسرا و کشته شدگان عراقی تقریباً همان رقمی بود که کلاهدوز حدس زده بود
در همان اوان خیلی ها اعتقاد داشتند که پیش از شکستن حصر آبادان، ابتدا باید به سراغ خرمشهر برویم؛ ولیکن کلاهدوز با آن عقیده، سخت به مخالفت پرداخت او می گفت درست است که خرمشهر برای ما مهم است؛ ولی مهمتر از آن، حرف امام است که می فرماید باید آبادان از محاصره خارج شود گذشته از این، اگر پیش از پاکسازی آبادان به طرف خرمشهر برویم، آنجا آسیب پذیر می شویم؛ و از اطراف ما را گلوله باران می کنند در حالی که اگر آبادان از محاصره خارج شود، دیگر ما برای گرفتن خرمشهر چنین مشکلی را نخواهیم داشت
همة این نظرات و عقایدی که راجع به جنگ و عملیات ابراز می کرد، نشأت گرفته از آگاهی بالا و بینش نظامی وی بود طرح و نقشة او مبتنی بر پیشرفته ترین تاکتیکهای عامی و نظامی بود و حقیقتاً لیاقت نظامی و فرماندهی خود را در عملیات ثامن الائمه بخوبی نشان داد افسوس که اجل مهلت نداد تا از این استعداد، بهره های بیشتری نصیب ما بشود
همة فرماندهان به دیدة احترام و تکریم در او می نگریستند چه بسا اگر تلاشهای خالصانه و بی دریغ او نبود، اصلاً این عملیات انجام نمی گرفت
مثلاً وقتی که این عملیات اندکی به تعویق افتاد، کلاهدوز به همراه شهید نامجو مأمور شدند علت امر را جویا بشوند وقتی که آنها به آنجا رسیدند، تعدادی از فرماندهان سپاهی و ارتشی حاضر در جلسه شروع کردند به طرح بعضی مشکلات که ما کمبود داریم؛ مشکل نیرو داریم؛ مشکل تأمین غذا و مهمات داریم
کلاهدوز در آن جلسه یک مرتبه خروشید کهشما توکلتان را از دست داده اید این حرفهایی که شما مطرح می کنید، بیانگر چه چیزی می تواند باشد؟ از چه چیزی واهمه دارید! این راه مبارزه نیست! طلسم صدام باید شکسته شود باید توکل به خدا کنید؛ شما باید پیوند قلبی خودتان را با خدا محکمتر کنید
نهیبی که آن عزیز در آن جلسه از عمق برآورد، هنوز در فضای ذهن افراد حاضر، طنین انداز است فشاری که او وارد کرد، باعث شد تا دیگران میزان توکل خود را نسبت به خداوند بیشتر کنند و حتی استغفار کنند و وقتی که عملیات با موفقیت به انجام رسید، همه با تحسین به هم گفتند براستی که ما کم کم داشتیم روحیة خودمان را از دست می دادیم و می خواستیم پیروزی ای که خداوند می خواست نصیب ما بکند، از دست بدهیم اما رشادت و شهامت و قاطعیت کلاهدوز، باعث شد که برادران به ایمان درونی خود بیفزایند و با توکل به خدا، عملیات ثامن الائمه را به نتیجه برسانند
با این پیروزی در اصل طلسم شکست ناپذیری صدامـ که ددمنشانه شهرها و روستاهای مرزی ما را مورد تهاجم قرار داده بودـ شکست و موجب آن شد که نیروهای رزمندة ما خود را باور کنند، نیرو و توان رزمی خود را باور کنند و قدرت و عظمت الهی را باور کنند و برای مدتها رکودی را که در جبهه های ما ایجاد شده بود، بشکنند
او از اینکه حکم امام محقق شده بود و حصر آبادان شکسته شده بود و همچنین نیروها قدرت و ارادة خلل ناپذیر خود را در این نبرد با سرافرازی آزموده بودند، راضی و خشنود بود
شهید کلاهدوز عاشق مطالعه بود و بیشتر اوقات فراغت خود را صرف ورزش و مطالعه میکرد. به سادهزیستن علاقه زیادی داشت. تدوین اساسنامه تشکیلاتی سپاه از جمله مواردی است که شهید در آن نقش بسزایی داشت و زمانی که مقرر شد برای سپاه آرم و علامتی در نظر رگفته شود، وی معتقد بود باید با صاحبنظران مشورت شود در این زمینه سهلانگاری را جای نمیدانست. اهل افراط و تفریط نبود. برخوردهایش کاملاً حسابشده و سنجیده بودند. حالت تعادل ایشان در زندگی میتواند سرمشق و الگوی خوبی برای سایر برادران سپاه باشد. او عنصری آگاه و در تمام زمینهها فعال، کنجکاو و نمونه بود. راستی، درستی و صداقت در کارها، رفتار و گفتارش جلوهگر بود. اطاعت او از امام در حد تعبد بود؛ زیرا او خود را از صمیم قلب مطیع اوامر امام میدانست و میکوشید حرکات و سکناتش با خواستههای حضرت امام مطابقت کامل داشته باشد. بسیاری از دوستان و همرزمان وی معتقدند که او عصاره و خلاصه سپاه پاسداران انقلاب اسلامی است و مجموع ویژگیهایی که انقلاب برای یک سپاهی و یک پاسدار اسلام قائل است در او گرد آمده بود. او از تظاهر و خودنمایی پرهیز داشت و در انجام وظایف اجتماعی، اعتقادی و مذهبی میکوشید کارها را بدون ریا و تنها به خاطر رضای خدا انجام دهد و همین صفت حسنه او بود که باعث شد همسایگانش متوجه نشوند کسی که در همسایگی آنها زندگی میکند قائممقام سپاه پاسداران انقلاب اسلامی است. همین امر باعث شده بود که تمامی اهل محل و همسایگان انقلاب اسلامی است. همین امر باعث شده بود که تمامی اهل محل و همسایگان انگشت حسرت به دهان گیرند که چرا او را بهتر و بیشتر نشناختهاند. در انجام فرمانهای الهی پایبند بود و تحت هیچ شرایطی از انجام آن، شانه خالی نمیکرد. در محیط خانواده آرام و متین بود چنانکه همه او را دوست میداشتند. در کارها بسیار جدی و مطمئن بود و احساس مسئولیت میکرد. مردمدار، خوشفکر، مؤدب و پاکیزه بود و براستی که خلوص و ادب و رفتار او میتواند برای همگان سرمشق و الگوی خوبی باشد.
وقتی خبر شهادتش به سپاه رسید عدهای از بچهها میگفتندکه سپاه یتیم شده است. با اینکه قائم مقام سپاه بود هرگز راضی نمیشد برایش نگهبان و محافظ بگذارند و با سعی و تلاش فراوان دوستان، قبول کرد که مسلح شود. کم میخوابید، کم میخورد و کم حرف میزد. مدیریت صحیح و پشتکار و خستگیناپذیری، سعه صدر و تحمل زیادی در ناملایمات و شداید داشت. سنگ صبور همه بود. بیتوقع، بیریا و عاشق و مخلص و جوانمرد بود. از هیچ کس گله نمیکرد و با انجام کوچکترین خطایی، فوراً عذرخواهی میکرد. در مشکلات صبور بود و دیگران را دلداری میداد. روحیه شهادتطلبی داشت و میکوشید آن را در دیگران نیز تقویت کند. آری جامه زیبای شهادت، تنها به تن آنان برازنده و مقبول است که کلید آن را داشته باشند. این کلید در دست کسانی قرار دارد که عشق را وادی اول و آخر خود پندارند و در راه رسیدن به معبود از همه چیز و همه کس و تعلقات دنیای خود دل برکنند. سرانجام شهید کلاهدوز در تاریخ 7/7/1360 در فاجعه سقوط هواپیما، پروانهوار پروبال سوخته با شهادت به جمع یاران قدیمیاش شهید باهنر، رجایی، شهید بهشتی و دیگران میپیوندد و در جوار آنان و شهیدان صدر اسلام جای میگیرد.
سال 1360 به هنگامی که با دیگر سرداران اسلام و حدود یک صد تن از رزمندگان اسلام از جبهه های جنوب به تهران بر می گشت بر اثر سانحه هوایی در منطقه کهریزک تهران به درجه رفیع شهادت نایل آمد و اینچنین مرغ باغ ملکوت از قفس تن رها شد و از عالم خاک به عالم اعلی سفر نمود.
در واقع این شهید بزرگوار از هشتم شهریور ماه سال 1360 که شهیدان عزیز انقلاب اسلامی – رجایی و باهنر – با انفجار بمب در ساختمان نخست وزیری، ناجوانمردانه به دست منافقین کوردل به ملکوت اعلی پیوستند، همواره در انتظار شهادت به سر می برد. زیرا در آن حادثه دلخراش به طور سطحی مجروح گردید و از آن زمان هر لحظه آماده بود تا به یاران وفادار حضرت امام خمینی(ره) بپیوندند، که در هفتم مهرماه همین سال به آرزوی دیرینه خود رسید.
منابع: سایت شهید آوینی ؛ تبیان
http://www.aviny.com/rahiyan_noor/revaiat-eshgh/khatere/53.aspx
http://library.tebyan.net/newindex.aspx?PID=19667&LANGUAGE=1&PageSize=1&BOOKID=99894&PageIndex=19