آشنایی با دستاوردهای نظامی ایران پس از انقلاب اسلامی

دستاوردهای نظامی انقلاب اسلامی ایران؛ به همراه خاطرات و زندگی نامه ی شهدا

آشنایی با دستاوردهای نظامی ایران پس از انقلاب اسلامی

دستاوردهای نظامی انقلاب اسلامی ایران؛ به همراه خاطرات و زندگی نامه ی شهدا

به نام خدا
این وبلاگ شخصی میباشد و به دستاوردهای نظامی انقلاب اسلامی؛ زندگی نامه و خاطرات شهدا می پردازد.
مطالب این وبلاگ برگرفته از کتب و سایت های معتبر داخلی میباشد.
آخرین نظرات

امیر سرلشکر حسن آبشناسان نوزدهم اردیبهشت 1315 در محله نازی آباد تهران، چشم به جهان گشود.

چون زادروزش نزدیک به روز شهادت امام حسن(ع) بود، قربانعلی، پدر آن شهید، نام «حسن» را بر او نهاد. در دوران نوجوانی با اسلام و آموزه‌های انسان‌ساز آن آشنا شد؛ با قرآن مجید و نهج البلاغه انس همیشگی داشت.

در سال 1336 وارد دانشگاه افسری ارتش شد. او طی سال های 1339 تا 1356 دوره های مقدماتی، رنجر و عالی ستاد فرماندهی را طی کرد و در این میان دوره های چتربازی و تکاوری را نیز در داخل و خارج از کشور گذراند. شهرت شهید آبشناسان به امور مذهبی در ارتش قبل از انقلاب اسلامی به حدی بود که در میان اطرافیانش به شیخ حسن معروف شد و به همین دلیل پس از پیروزی انقلاب اسلامی به سرعت مورد اعتماد انقلابیون قرار گرفت و از جمله افرادی شد که پایه های نظامی سپاه پاسداران را قوت و قوام بخشید. شهید آبشناسان در عملیات های بسیار دوران دفاع مقدس حضوری مؤثر و تأثیرگذار داشت و با هدایت مدبرانه نیروهای تحت امرش نقش بسزایی در خلق پیروزی های بی شمار جنگ تحمیلی داشت. وی سرانجام در هشتم مهر سال 1364، در حالی که فرماندهی لشکر 23 نوهد (یکان تکاوران نیروی زمینی با عنوان نیروی ویژه هوابرد) را برعهده داشت، طبق روال همیشگی اش، شخصا در خط مقدم عملیات قادر حاضر شد و به هدایت عملیات پرداخت که در همین حین با تیر مستقیم دشمن بعثی به شهادت رسید و نام خود را به عنوان تنها فرمانده لشکر شهید ارتش جمهوری اسلامی ایران در خط مقدم در حین عملیات به ثبت رسانید.

 شیر صحرا

در اوایل جنگ یک باز زخمی شد اما به اشتباه خبر شهادتش در منطقه پیچید. مردم دشت عباس در استان ایلام که بیشتر از همرزمانش نیز بودند، با شنیدن خبر شهادتش، به او لقب شهید صحرا دادند ولی هنگامی که پس از درمان سطحی به منطقه برگشت و اهالی دشت عباس او را زنده دیدند او را شیر صحرا نامدیدند. در پی این رویداد آنچنان پر آوازه گردید که رادیوهای دشمن با همین عنوان از او نام می بردند.

 

تا آسمان یک یا علی (ع)

یک سال قبل از شهادتش در عالم خواب دیده بود، بین زمین و آسمان در حرکت است که ناگهان متوجه مانعی در مسیر می شود. مانع با زمزمه ذکر یاعلی از بین رفته و او بالاتر می رود. درست یک سال بعد حاج حسن آسمانی شده بود.

 

مرد مردستان

بارها دیدم که مانع از حضور نیروهای بسیجی در عملیات می شد و سعی می کرد که ابتدا نیروهای ارتش وارد عملیات شوند. او می گفت: تا زمانی که ارتشی ها توان دارند، نباید از دماغ نیروی داوطلب قطره ای خون بیاید، در درجه اول وظیفه ما نظامیان است. زندگی برما حرام است اگر وظیفه مان را انجام ندهیم.

 

صدام اگر مردی ...

نامه ای به صدام نوشت: اگر جناب  صدام حسین ژنرال است و فنون نظامی را خوب می داند و نظریه پرداز جنگی است، پس به راحتی می تواند در دشت عباس با من و دوستان جنگ آورم ملاقات کند و با هر شیوه ای که می پسندد، بجنگد؛ نه این که با بمب افکنهای اهدایی شوروی محله های مسکونی و بی دفاع را بمباران کند و مردم را به خاک و خون بکشد. صدام، ژنرال قادر عبدالحمید را با گروه ویژه اش به دشت عباس فرستاد تا عبدالحمید به حسن یک جنگ تخصصی را نشان بدهد. سال ها قبل در اسکاتلند، حسن، عبد الحمید و گروهش را در مسابقه کوهنوردی ارتش های منتخب جهان دیده بود. آنجا گروه او اول شد و عراقی ها هفتم شدند. حالا در میدان جنگ حقیقی، حسن دوباره مقابل ژنرال قادر عبدالحمید قرار گرفت و بعد از یک درگیری طولانی، لشکرش را شکست داد و خودش را اسیر کرد.

 

من یک افسر نیروی مخصوص هستم

چهل کیلومتر در خاک عراق پیشروی کرده بودند. طی یک کمین در محور دشت عباس، دو خودروی عراقی را منهدم کرده و حدود پانزده نفر از آنها را اسیر گرفتند و برگشتند عقب ... وقتی برگشتند و گزارش کار را ارائه کردند، دهان فرماندهان از تعجب باز مانده بود. این کار با هیچ قاعده ای جور در نمی آمد. یکی از افسران جلو آمد و با بهت و حیرت پرسید: جناب سرهنگ من اصلا متوجه نمی شوم. آخر چطور می شود که شما چهل کیلومتر وارد خاک دشمن شوید، بکشید، بگیرید و بدون حتی یک کشته برگردید؟ حسن، دستی به ته ریش چند روزه صورتش کشید و لبانش را به خنده باز کرد. صدای مردانه و پر هیبتش در گوش ها پیچید: من یک افسر نیروی مخصوص هستم. انجام عملیات نفوذی و ضربه زدن به دشمن در خاک خودش با حداقل نفرات و تلفات، جزء وظایف من است. من کاری بیشتر از وظیفه خودم انجام ندادم.

 

یا امام غریب ...

آستان ملکوتی امام هشتم، او را شیفته خود کرده بود. برای انجام هر کاری، به آقا توسل می کرد و می گفت: باید بروم از مولایم اجازه بگیرم. وقتی فرماندهی لشکر نوهد را به او پیشنهاد دادند نپذیرفت و گفته بود: تا اجازه نگیرم، چیزی نمی گویم. وقتی به مشهد مشرف می شدیم، حال و هوای عجیبی داشت. ساعتهای طولانی را در حرم به مناجات و عبادت می گذراند. در آخرین سفر مشهد، در عالم رؤیا دیدم شهید مطهری، پرونده ای را به محضر امام راحل آوردند و با اشاره به حسن، چنین گفتند: این پرونده متعلق به ایشان است. امام نگاهی به آن انداختند و با تبسم گفتند: پرونده این بنده خدا در دنیا بسته شده و ادامه کارهای ایشان برای آن دنیا می ماند. ماجرای خوابم را برایش تعریف کردم. او که با خوشحالی در پوست خود نمی گنجید، گفت: جواب من همین است و شاید با قبول این مسئولیت به آزوی خود برسم. انشاالله

تلاش و کوشش انقلابی:

حسن آبشناسان توانست در پناه ارزش‌های اسلامی و پرهیزگاری خود را از پلیدی‌ها و پلشتی‌های جامعه زمان حکومت محمدرضا شاه به دور نگهدارد. پس از پیروزی انقلاب اسلامی در 22 بهمن 1357 و برچیده شدن نظام 2500 ساله شاهنشاهی در ایران و بیرون راندن پنجاه هزار مستشار خارجی نظامی آمریکایی، ارتش نیز فرصت پاکسازی و بازسازی درونی یافت.

بسیاری از سران سرسپرده ارتش طاغوتی شاه مهره‌های بی‌چون و چرا بیگانه بودند و چون با همکاری رابرت هویزر، سرلشکر چهار ستاره نیروی هوایی آمریکا که در 14 دیماه 1357 به طور پنهانی به ایران آمده بود، قصد کودتای نظامی داشتند، به جوخه‌های اعدام سپرده شدند و بدنه ارتش نیز به پاسداری از انقلاب و میهن اسلامی پرداخت.

شهید آبشناسان کوشش‌های انقلابی خود را دنبال نمود. او در سایه پشتکار خویش، به درجه سرهنگی ارتقا یافت. تا پیش از جنگ تحمیلی بعثیان عراق علیه ایران، در کردستان با آشوبگران و ضدانقلاب وابسته به استکبار جهانی به سرکردگی آمریکای جهانخوار و صهیونیسم بین‌الملل در ستیز بود. در روزهای نخست جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، مسوولیت یکی از تیپ‌های لشکر ‌٢١ حمزه در شمال غرب ایران را به دوش داشت.

با پایه‌ریزی ستاد جنگ‌های نامنظم در هفتم مهر 1359 به آن پیوست و با شماری از بسیجیان داوطلب، نبرد چریکی خود را در کوهپایه‌های دشت عباس آغاز کردند و در مدت کوتاهی، آسیب سنگینی به نیروهای عراقی وارد نمودند.

در عملیات گشتی و شناسایی، این فرمانده بی‌باک، نخستین اسیران عراقی را به اسارت درآورد. در پی آن، شهید آبشناسان، فرمانده یگان جنگ‌های چریکی در قرارگاه سیدالشهدای مشترک سپاه و ارتش، نیروهای جدیدی را به آموزش گرفت.(پوربزرگ‌وافی، ص 24) حسن، جوانان موتورسیکلت سوار را از کوچه و خیابان‌های نازی آباد تهران گردآوری می‌کرد، به آنها آموزش‌های ویژه‌ای می‌داد و همه را با نام «گروه ویژه اسب آهنی» به جبهه های حق علیه باطل می‌فرستاد.

شهادت:

حسن آبشناسان در هشتم مهرماه 1364، در حالی که فرماندهی لشکر 23 نوهد(نیروی ویژه هوابرد) و قرارگاه شمال غرب ارتش یعنی بخشی از قرارگاه حمزه سیدالشهدا را به دوش داشت، به هنگام نبرد قادر که با برنامه‌ریزی خودش همراه بود، در منطقه سرسول کلاشین شمال عراق با ترکش توپ شربت شیرین شهادت را نوشید.

شهادتش، آسمان جبهه را، گلگون و روحیه همسنگرانش را به نشانه پایداری در راه مکتب اسلام، انقلاب و امام(ره)، عاشورایی‌تر ساخت. جنازه شهید در گلزار شهیدان بهشت زهرای تهران در آغوش خاک آرام گرفت.

وصیت‌نامه:

شهید آبشناسان، چون همرزمانش به درستی «حق» را یافته بود و برای رسیدن به این مقصود نیز جان در طبق اخلاص نهاد. آرزویش خاک کربلا بود که در وصیت‌نامه‌اش آمده‌است: «آرزو داشتم، حج را در زمان حیات انجام دهم؛ چنانچه شهید شوم، انجام شده است. محل دفن من، کربلا باشد؛ اگر راه کربلا را خود باز کردم، آسان است، ولی اگر زودتر شهید شدم، پیکرم به صورت امانی در خاک بماند تا پس از بازشدن راه و انقلاب عراق، این کار انجام شود.» سفارش دیگر وی نیز به فرزندانش بوده است تا «در راه پیشرفت اسلام، کشور، کسب دانش و خدمت به اسلام کوشا باشند.»

ویژگی‌های اخلاقی:

شهید آبشناسان انسان با اراده‌ای بود و روحی بسیار بزرگ داشت. افسری آراسته، ورزیده، باسواد و پرکار بود. از همان آغاز جوانی به ورزش و پهلوانی مهر می‌فروخت و از ورزیدگی و آمادگی بالای جسمی و معنوی برخوردار بود. هیچ چیز را جز برای خشنودی خداوند بزرگ، انجام نمی‌داد.

یکی از همرزمانش می‌گوید: «سرهنگ، آدم غریبی بود؛ آرام، کم گو و همواره در حال اندیشه یا مطالعه؛ بسیار خوب فکر می‌کرد و بسیار خوب عمل می‌کرد؛ استوار، نترس و همزمان، از خلق و خوی مهربان برخوردار بود؛ افراد پرکار او را الگوی خود پذیرفته بودند؛ او هیچ‌گاه بیکار نمی‌ماند.»

هیچ گاه از میدان نبرد دور نبود و درست همانند یک نیروی پیاده تک تیرانداز در میدان آماده می‌شد. همیشه در کنار سربازان بود و از نزدیک یگان خود را فرماندهی می‌کرد. او باور داشت که بی عدالتی یگان را از هم می‌پاشد. هرگز تبعیض را دوست نداشت.

دست‌نوشته‌ای از شهید به جای مانده که نشان از پاکی و وارستگی این شهید دارد: «خواب دیدم که در روی زمین راه نمی‌روم، تقریباً پرواز می‌کنم، اما پروازم اوج ندارد؛ نزدیک به دو سه متری زمین بود. مانعی در جلو پرشم به وجود آمد که با گفتن «یا علی» اوج گرفتم و از مانع گذشتم و به پرواز ادامه دادم.»

همسر شهید:

ایشان از سال 1359 و در روزهاى جنگ در جبهه بودند. در دزفول و دشت عباس و عین خوش بیشتر در عملیات نامنظم شرکت مى کردند.

بعد از مدتى به جبهه هاى غرب رفتند. فرمانده قرارگاه حمزه سیدالشهدا بودند و در عملیات والفجر 2 که طراحى عملیات از خود ایشان بود شرکت داشتند و آخرین سمت ایشان فرمانده لشکر نیروى مخصوص بود که عملیات را انجام دادند و در اواخر این عملیات بود که خداوند او را بسوى خودش برد.

با اینکه کاملا اطمینان داشتم که روزى مى رسد که ایشان به این مقام بزرگ مى رسند ولى در آن روز انتظار این خبر را نداشتم، چون شب قبل خواب دیده بودم که ایشان آمده اند و خواب هاى خوبى از ایشان دیده بودم.

ایشان براى مرخصى آمده بودند که دوباره ایشان را در جبهه مى خواهند و یک روز بعد از شهادتش من در مدرسه بودم که به من خبر را دادند و متوجه شدم که همسرم شهید شده است.

در مورد خصوصیات اخلاقى این شهید بزرگوار فقط چند کلمه صحبت مى کنم، روى یکى از دفترچه هاى یادداشت خودش که براى ما آوردند خواندم که نوشته بود « در میدان نبرد علاوه بر دانش و معلومات، جسارت ها و لیاقت ها و ابتکارات در فرماندهى لازم است » و واقعا این صفات فرماندهى را ایشان داشتند و کاملا به آن عمل مى کردند و در قسمت دیگر نوشته بودند که « مرگ با افتخار بر زندگى ننگین ترجیح دارد، هرگز در این دنیا هراس نداشته باشید » و تمامى این نوشته ها را از سخنان حضرت على (ع) و ائمه اطهار مى نوشتند.

حتى طرح ها و نقشه هاى جنگى همه از روى آیه هاى قرآن بود که این را من مطمئن هستم. و اما بعد از شهادتشان از خداوند مى خواهم که راهش را به همان طریقى که بود ادامه دهیم، یعنى عمل نه فقط حرف زدن، و فقط طى نمودن این راه است که به ما التیام مى بخشد.

نبودنش همه را ناراحت مى کند حتى ملت ایران را چون واقعا مثمر ثمر بود. شهادتش چون مى دانیم چه معناى دارد و در کجا هست و انشالله باید شفاعت ما را هم بکند.

مادر شهید:

پسر من خیلى خوب و مهربان و با خدا بود و یادم هست از بچه گى علاقه شدیدى به اسلام و اجراى دستورات الهى داشت و نماز مى خواند و روزه مى گرفت و به دیگران کمک مى کرد و همیشه قرآن مى خواند و از بچه گى همیشه پرچمدار اسلام بود و هر کجا که روضه خوانى بود، سینه زنى بود اول او بود و همیشه به او مى گفتم مادر جان پرچمدارى خطرناک است.

ولى او مى گفت: مادر خدا نگهدار من است. در عملیات مختلفى شرکت کرد و واقعا هم خدا نگهدار او بود تا این که اواخر که به آرزوى خودش رسید و پیامم به مادران شهید این است که اگر فرزندانشان شهید شده اند ناراحت نباشند، بخاطر خدا باید صبر کنیم، بچه هاى ما شهید هستند و ما بخاطر خدا آنها را داده ایم، نباید ناراحت باشیم و باید صبر کنیم.

فرزند شهید:

در مورد آن مسائلى که از اول ما خودمان را شناختیم و کم کم به اخلاق بارز و نیکوى ایشان پى بردیم صحبت کنم و در مورد مسائل مختلفى که همیشه به من مى گفتند و همچنین از جمله نوشته هایى که در یادداشتها بر ایمان از او باقى مانده است.

پدرم اولین دوره رنجر را در ایران دیده بودند و کلیه دوره هاى رزمى را با موفقیت به پایان رسانده بودند با این حال تمام کتابهائى را که در مورد جنگ بود مطالعه کرده بودند حتى جنگ هاى سایر کشورها را بخصوص تاریخ جنگ هاى صدر اسلام را همیشه مطالعه مى کردند و از فرامین و صحبت هاى پیامبر اکرم (ص) و حضرت على (ع) در جنگ ها درس مى گرفتند و رشته خود ایشان جنگ‌هاى نامنظم بود.

متخصص در عملیات کوهستان بودند و از شروع جنگ در جبهه جنوب و سپس به جبهه هاى غرب رفتند و در پاک سازى هاى زیادى با شهید بروجردى همراه بودند بطورى که با شهید بروجردى پیمان اخوت و برادرى بسته بودند و شهادت شهید بروجردى اثر زیادى روى پدرم گذاشته بود.

منابع:سایت نیروی زمینی ارتش ؛ همشهری آنلاین

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۱۲/۰۵

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی